حسینی ها

این جا همه حسینی هستیم

حسینی ها

این جا همه حسینی هستیم

ابزار نظر سنجی

حسینی ها

نکته:این سایت متعلق به همه مردم و مسلمانان و شیعیان است
پ.ن:وب هرپنشبه جمعه و روز های تعطیل رسمی بروز رسانی میشود

آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها

۵ مطلب با موضوع «مذهبی :: داستان» ثبت شده است

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!

پرسیدند : چه می کنی ؟

پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی

آتش می ریزم !

گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!

گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش

می سوخت تو چه کردی؟

پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۲۰:۱۵
علیرضا علیرضا

در روزگار قدیم ، پادشاهی سنگ بزرگی را در یک جاده ی اصلی قرار داد . سپس در گوشه ای قایم شد تا ببیند چه کسی آن را از مسیر برمیدارد .

برخی از بزرگان ثروتنمد با کالسکه های خود به کنار سنگ رسیدند ، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند . بسیاری از آنها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند . هیچ یک از آنان کاری به سنگ نداشتند .

یک مرد روستایی با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید . بارش را زمین گذاشت و سعی کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد . او بعد از زور زدن ها و عرق ریختن های زیاد بالاخره موفق شد . هنگامی که سراغ بار سبزیجاتش رفت تا آنها را به دوش بگیرد و به راهش دامه دهد ، متوجه شد کیسه ای زیر آن سنگ در زمین فرو رفته است . کیسه را باز کرد پر از سکه های طلا بود . و یادداشتی از جانب شاه که این سکه ها مال کسی است که سنگ را از جاده کنار بزند .

آن مرد روستایی چیزی را می دانست که بسیاری از ما نمی دانیم .!!

هر مانعی ، فرصتی است تا وضعیتمان را بهبود بخشیم .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۱۱:۴۳
علیرضا علیرضا
Image result for ‫امیرالمومنین‬‎

« صدقه و نجوی »

 

ــ هنگامی که پیامبر (ص) در مدینه حضور داشتند، مسلمانان نزد حضرت می آمدند و با رسول خدا (ص) نجوی می کردند و با سخن آهسته و خصوصی با پیامبر (ص) مشورت می نمودند. ثروتمندان می آمدند و آنقدر با پیامبر (ص) نجوی می کردند و برای خود کسب و جهد می کردند و پیامبر (ص) نیز که دریایی از صبر و رحمت بود، به حرفهای آنان گوش و آنها را تحمل می کرد.

خداوند برای امتحان مسلمانان و دلایل دیگر آیه ای به شرح زیر فرستاد:

« ای کسانی که ایمان آورده اید، وقتی می خواهید با پیامبر (ص) نجوی کنید، ابتدا صدقه بدهید و سپس با پیامبر (ص) نجوی کنید. این کار برای خودتان بهتر و پاکیزه تر است ».

پس از نزول آیه دیگر کسی برای نجوی کردن نزد پیامبر (ص) نیامد. معلوم شد که دوستی مال دنیا دل ها را گرفته و مال دنیا از مصاحبت پیامبر (ص) نزدشان عزیزتر است. تنها امام علی (ع) بود که به این آیه عمل کرد و هر وقت نزد پیامبر (ص) می خواست برود یک درهم به فقرا می داد و خود حضرت می فرمایند:« ده مرتبه خدمت پیامبر (ص) رفتم و هر بار حکمتی از رسول خدا (ص) آموختم ».

پس از ده روز این حکم نسخ گردید، فضیلت و برتری امام علی (ع) بر دیگران آشکار شد. عبدالله پسر عمر می گفت: از پدرم شنیدم که گفت: سه چیز در علی (ع) است که آرزو داشتم یکی از آنها در من بود:

یکی فرمایش پیامبر (ص) درباره ایشان  در جنگ خیبر بود که فرمود:

« فردا پرچم را به دست مردی می دهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول او را نیز دوست می دارند و پرچم را به دست علی (ع) داد در حالی که ما آرزو داشتیم آنرا به ما بدهد تا این فصیلت از آن ما باشد »

دوم:« آیه نجوی است که جز علی (ع) هیچ کس موفق نشد به آن عمل کند »

سوم:« اینکه فاطمه زهرا (س) دختر پیامبر (ص) در خانه اش بود »

امام علی (ع) نیز می فرمایند: آیه ای در قرآن مجید هست که هیچ کس پیش از من و بعد از من به ان عمل نکرد و تنها من به آن عمل کردم و آن آیه نجوی است.

 

 

 

منبع : « بیست داستان و چهل حدیث گهربار از حضرت علی (ع) »

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۷:۳۹
علیرضا علیرضا

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.

عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:

«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»

ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی»

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۸
علیرضا علیرضا

توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد .....
یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم .....
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش .....

همینجور که داشت کارشو می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمینو گُوشت بده نِنه .....
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟
پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه!
قصاب اشغال گوشت‌های اون جوون رو می‌کند می‌ذاشت برای پیره زن .....
اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد گفت: اینارو واسه سگت می‌خوای مادر؟
پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟
جوون گفت اّره ..... سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز می‌خوره ..... سگ شما چجوری اینا رو می‌خوره؟
پیرزن گفت: مُخُوره دیگه نِنه ..... شیکم گشنه سَنگم مُخُوره .....
جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه ..... اینا رو برا بچه‌هام می‌خام اّبگوشت بار بیذارم!
جوونه رنگش عوض شد ..... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن .....
پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگرفته بُودی؟
جوون گفت: چرا
پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُخُوریم نِنه .....
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.

منبع : http://narimanparsi.persianblog.ir/

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۵
علیرضا علیرضا