حسینی ها

این جا همه حسینی هستیم

حسینی ها

این جا همه حسینی هستیم

ابزار نظر سنجی

حسینی ها

نکته:این سایت متعلق به همه مردم و مسلمانان و شیعیان است
پ.ن:وب هرپنشبه جمعه و روز های تعطیل رسمی بروز رسانی میشود

آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها

داستان از امام حسن

چهارشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۲، ۰۸:۴۰ ب.ظ

دانلود پوسترهای مذهبی ویژه ماه محرم با کیفیت بالا


روزى امام حسن مجتبى و برادرش حسین علیهمالسلام به همراهى شوهر خواهرشان - عبداللّه بن جعفر - به قصد مکّه و انجام مراسم حجّ از شهر مدینه خارج شدند.

در مسیر راه آذوقه خوراکى آن ها پایان یافت و آنان تشنه و گرسنه گشتند؛ و همین طور به راه خویش ادامه دادند تا به سیاه چادرى نزدیک شدند، پیرزنى را در کنار آن مشاهده کردند، به او گفتند: ما تشنه ایم ، آیا نوشیدنى دارى ؟

پیرزن عرضه داشت : بلى ، بعد از آن هر سه نفر از مَرکب هاى خود پیاده شدند؛ و پیرزن بُزى را که جلوى سیاه چادر خود بسته بود، به میهمانان نشان داد و گفت : خودتان شیر آن را بدوشید و استفاده نمائید.

میهمانان گفتند: آیا خوراکى دارى که ما را از گرسنگى نجات دهى ؟

پاسخ داد: من فقط همین حیوان را دارم ، یکى از خودتان آن را ذبح نماید و آماده کند تا برایتان کباب نمایم ؛ و آن را میل کنید.

لذا یکى از آن سه نفر گوسفند را سر برید و پوست آن را کَنْدْ؛ و پس از آماده شدن تحویل پیرزن داد؛ و او هم آن را طبخ نمود و جلوى میهمانان عزیز نهاد؛ و آن ها تناول نمودند.

و هنگامى که خواستند خداحافظى نمایند و بروند گفتند: ما از خانواده قریش هستیم ؛ و اکنون قصد مکّه داریم ، چنانچه از این مسیر بازگشتیم ، حتما جبران لطف تو را خواهیم کرد.

پس از رفتن میهمانان ناخوانده ، شوهر پیرزن آمد؛ و چون از جریان آگاه شد، همسر خود را مورد سرزنش و توبیخ قرار داد که چرا از کسانى که نمى شناختى ، پذیرائى کردى ؟!

و این جریان گذشت ، تا آن که سخت در مضیقه قرار گرفتند؛ و به شهر مدینه رفتند، پیرزن از کوچه بنى هاشم حرکت مى کرد، امام حسن مجتبى علیه السلام جلوى خانه اش روى سکّوئى نشسته بود، پیرزن را شناخت .

حضرت مجتبى علیه السلام فورا غلام خود را به دنبال آن پیرزن فرستاد، وقتى پیرزن نزد حضرت آمد فرمود: آیا مرا مى شناسى ؟

عرضه داشت : خیر.

امام علیه السلام اظهار نمود: من آن میهمان تو هستم که در فلان روز به همراه دو نفر دیگر بر تو وارد شدیم ؛ و تو به ما خدمت کردى و ما را از گرسنگى و تشنگى نجات دادى

پیرزن عرضه داشت : پدر و مادرم فداى تو باد! من به جهت خوشنودى خدا به شما خدمت کردم ؛ و انتظار چیزى نداشتم .

حضرت دستور داد تا تعدادى گوسفند و یک هزار دینار به پاس ایثار پیرزن تحویلش گردد و سپس او را به برادر خود - حسین علیه السلام - و شوهر خواهرش - عبداللّه - معرّفى نمود؛ و آن ها هم به همان مقدار به پیرزن کمک نمودند.(46)


+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم بهمن 1389ساعت   توسط مهدی طاهری  |  آرشیو نظرات

زن شدن مردى در قبال توهین

زن شدن مردى در قبال توهین



حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه حکایت نموده است :

روزى امام حسن مجتبى علیه السلام در جمعى از اقشار مختلف مردم حضور داشت ، که یکى از افراد آن مجلس گفت :

یابن رسول اللّه ! شما که این قدر قدرت دارید و مى توانید با دعا معاویه را نابود کنید و زمین عراق و شام را جابه جا نمائید؛ و حتّى کارى کنید که زن تبدیل به مرد شود؛ و یا مرد، زن گردد، چرا این همه ظلم هاى معاویه را تحمّل کرده و سکوت مى نمایید؟!

ناگاه یکى از دوستان معاویه که در آن جمع حاضر بود؛ با حالت تمسخر و توهین گفت : این شخص - یعنى ؛ امام حسن مجتبى علیه السلام - کارى نمى تواند انجام دهد، چون او توان چنین کارهائى را ندارد.

در همین حال حضرت به آن دوست معاویه که از اهالى شام بود خطاب کرد و فرمود: تو خجالت نمى کشى که در بین مردها نشسته اى ، بلند شو و جاى دیگر بنشین .

امام صادق علیه السلام در ادامه فرمایش خود افزود: ناگهان مرد شامى متوجّه شد که به هیئت زنان در آمده است ؛ و دیگر علامت مردى در او نیست .

سپس امام حسن مجتبى علیه السلام به آن مرد شامى که تبدیل به زن شد، فرمود: اینک همسرت به جاى تو مرد گردید؛ و او با تو همبستر مى شود و تو یک فرزند خنثى آبستن خواهى شد.

چند روزى پس از گذشت از این ماجرا، هر دوى آن مرد و زن شامى نزد امام حسن مجتبى علیه السلام آمدند و از کردار و رفتار خود پشیمان شده و توبه کردند.

و حضرت در حقّ آن ها دعا کرد و از خداوند متعال ، براى آنان در خواست مغفرت نمود؛ و هر دوى آن ها به دعاى حضرت ، به حالت اوّلشان باز گشتند.(31)


+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم بهمن 1389ساعت   توسط مهدی طاهری  |  آرشیو نظرات

معجزه پسر همچون پدر

معجزه پسر همچون پدر



مرحوم شیخ مفید به نقل از امام محمّد باقر علیه السلام حکایت نماید:

روزى عدّه اى از مردم حضور امام حسن مجتبى علیه السلام آمده و به حضرت گفتند: یاابن رسول اللّه ! شما نیز همچون پدرت امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام معجزه اى - که بسیار مهمّ باشد - برایمان آشکار ساز.

امام مجتبى علیه السلام فرمود: آیا پس از دیدن معجزه به امامت من مطمئن خواهید شد؟ و آیا ایمان خواهید آورد؟

گفتند: بلى ، اعتقاد و ایمان مى آوریم ؛ و دیگر هیچ شکّ و شبه اى وجود نخواهد داشت .

حضرت فرمود: آیا پدرم را مى شناسید؟ همگى گفتند: بلى .

در این هنگام ، حضرت پرده اى را که آویزان بود کنار زد؛ پس ناگهان تمام افراد مشاهده کردند که امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام نشسته بود.

سپس امام حسن مجتبى علیه السلام خطاب به جمعیّت کرد و فرمود: آیا او را مى شناسید؟

گفتند: بلى ، این مولاى ما امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام است ؛ و ما ایمان آوردیم و شهادت مى دهیم که تو ولىّ و حجّت بر حقّ خداوند هستى ؛ و امام و جانشین پدرت خواهى بود.

و پس از آن اظهار داشتند: ما شاهد و گواه هستیم که جنابعالى ، پدرت امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام را پس از مرگش به ما نشان دادى ، همان طورى که آن حضرت ، رسول اللّه صلى الله علیه و آله را پس از رحلتش در مسجد قُبا به ابوبکر و عمر نمایاند.

امام حسن مجتبى علیه السلام فرمود: واى بر حال شما! مگر این آیه شریفه قرآن را نخوانده ونشنیده اید که خداوند متعال مى فرماید:

(وَلا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی سَبیلِ اللّه اءمْواتا بَلْ اءحْیاءُ وَلکِنْ لا تَشْعُرُون ).(26)

آن هائى را که در راه خدا به شهادت رسیدند، مپندارید که مرده اند؛ بلکه آنان زنده و جاوید مى باشند ولى شما درک نمى کنید.

البتّه این حالت مختصّ کشته شدگان فى سبیل اللّه است ، که در همه جا حاضر و ناظر خواهند بود.

سپس در پایان افزود: شماها درباره ما اهل بیت رسالت و نبوّت چه تصوّراتى دارید و چه مى اندیشید؟

گفتند: یاابن رسول اللّه ! ما به تو ایمان آوردیم و مطمئن شدیم که تو امام و خلیفه بر حقّ رسول اللّه صلى الله علیه و آله هستى .(27)


+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم بهمن 1389ساعت   توسط مهدی طاهری  |  آرشیو نظرات

کدام بهترند، دشمنان یا دوستان ؟

کدام بهترند، دشمنان یا دوستان ؟



پس از جریان صلح امام حسن مجتبى علیه السلام با معاویه ، آن حضرت مورد ضربت شمشیر قرار گرفت .

یکى از دوستان حضرت به نام زید بن وهبِ جَهنى حکایت کند: در شهر مداین به محضر امام علیه السلام شرفیاب شدم و ایشان را در حالى دیدم که از شدّت درد و زخم آن شمشیر بى تابى و ناله مى کرد، گفتم : یا ابن رسول اللّه ! مردم متحیّر و سرگردان شده اند؛ تکلیف ما چیست ؟

ام حسن مجتبى علیه السلام فرمود: به خدا سوگند! در نظر من معاویه از این جمعیّت بى ایمان براى من بهتر است ، این اشخاص ادّعاى شیعه و دوستى مرا دارند، ولیکن چون کرکسان در انتظار مرگ من نشسته اند، اینان حیثیّت و آبروى مرا نابود کرده ، اموال ما را به یغما بردند.

سوگند به خداوند! چنانچه از معاویه پیمان ایمنى بگیرم ، دیگر گزندى از او به من و خانواده ام نخواهد رسید؛ و چه بسا همین کار سبب شود که مسلمانان و دیگر دوستانم از شرّ او در امان بمانند؛ و در غیر این صورت همین اشخاص مرا با دستِ بسته ، تحویل معاویه خواهند داد.

وم ، براى همگان و حتّى براى آیندگان سودمند مى باشد؛ و این بهتر از آن است که کوفیان مرا اسیر کرده و با دستِ بسته تحویل او دهند؛ و آن وقت با منّت مرا آزاد نماید، که در این صورت ، خاندان بنى هاشم براى همیشه تضعیف و خوار شده و مورد سرزنش و اهانت همگان قرار خواهند گرفت .

زید جهنى اظهار داشت : یا ابن رسول اللّه ! آیا در چنین حالت و موقعیّتى دوستان و شیعیان خود را همچون گله گوسفند بدون چوپان و حامى رها مى نمائى ؟!

امام علیه السلام فرمود: اى زید! من مسائلى را مى دانم که شماها به آن آگاهى ندارید، همانا پدرم امیرالمؤ منین علیه السلام روزى مرا شادمان و خندان دید، پس اظهار داشت : فرزندم ! زمانى فرا خوهد رسید که پدرت را کشته ببینى ؛ و همگان از تو روى برگردانند.

و بنى امیّه حکومت را در دست گیرند و بیت المال را از مستحقّین قطع و بین دوستان خود تقسیم نمایند.

و در آن زمان مؤ منین ذلیل و خوار گردند؛ و فاسقان و فاجران قدرت و نیرو گیرند؛ حقّ پایمال شود و باطل رواج یابد؛ خوبان و نیکان مورد لعن و سرزنش قرار گرفته و شکنجه شوند.

پس روزگار این چنین سپرى شود، تا شخصى از اهل بیت رسالت در آخر زمان ظاهر گردد و عدل و داد را گسترش دهد.

و خداوند در آن زمان برکات آسمانى خود را بر مؤ منین فرود فرستد؛ و گنج هاى زمین ، هویدا و آشکار شود؛ و خوشا به حال کسانى که آن زمان را درک نمایند.(25)


+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم بهمن 1389ساعت   توسط مهدی طاهری  |  آرشیو نظرات

آزمایش امّت و مظلومیّت رهبر

آزمایش امّت و مظلومیّت رهبر


پس از شهادت جانسوز مولاى متّقیان امام علىّ علیه السلام ، عدّه اى از مردم به حضور امام حسن مجتبى علیه السلام آمده واظهار داشتند: یابن رسول اللّه ! تو خلیفه و جانشین پدرت هستى و ما شنونده و فرمان بر دستورات تو مى باشیم ، ما را بر آنچه صلاح مى دانى ، راهنمائى نما. امام علیه السلام فرمود: شما مردمانى دروغگو هستید و نسبت به کسى که از من برتر بود بى وفائى کردید؛ پس چگونه مى خواهید مطیع و فرمان بر من باشید؟! و چگونه و باکدام سابقه اى مى توانم به شما اعتماد کنم ؟ در هر حال اگر صداقت دارید و راست مى گوئید، وعده من و شما در نزدیکى شهر مداین مى باشد، که محلّ تجمّع لشکر جهت رویاروئى با دشمن خواهد بود. پس اکثریّت آن ها به امام علیه السلام پشت کرده و به خانه هاى خود بازگشتند؛ و حضرت با علم و آگاهى نسبت به اوضاع ، سوار مرکب خود شد و عدّه قلیلى همراه حضرت روانه شدند. وفائى را از آن مردمان مشاهده نمود، در همان مکان موعود در ضمن ایراد خطبه اى فرمود: اى جماعت ! شماها خواستید مرا مغرور نمائید، پس نیرنگ و حیله به کار گرفتید همان گونه که با پدرم چنین کردید، شماها بعد از من در رکاب شخصى کافر و ظالم خواهید جنگید، که هیچ ایمان به خداوند و رسولش ندارد. پس از آن حضرت ، شخصى را از قبیله کِنده به عنوان فرمانده لشکر برگزید و او را به همراه چهار هزار نفر به میدان جنگ گسیل نمود؛ و فرمود: در سرزمین اءنبار توقّف کنید و تا دستورى از جانب من نیامده ، هیچ گونه حرکتى انجام ندهید. وقتى معاویه از چنین قضیّه اى آگاه شد، چند نفر ماءمور به همراه پانصد هزار درهم براى فرمانده لشکر فرستاد و به او پیام داد: اگر به ما ملحق شوى ؛ ولایت هر کجا را که مایل باشى به تو واگذار مى کنیم . پس فرمانده لشکر چون فردى سست ایمان و دنیاطلب بود، به امام مجتبى علیه السلام خیانت کرد؛ و پول ها را گرفت و به همراه تعداد بسیارى از نیروهاى خود به سپاه معاویه ملحق شد. چون این خبر به حضرت رسید اظهار نمود:اى جماعت ! کِنِدى به من و شما خیانت کرد، و اکنون براى بار دوّم تکرار مى کنم و مى گویم که شما مردمان بى وفا و دنیاطلب هستید، ولیکن شخص دیگرى را به جاى او مى فرستم ، با این که مى دانم او نیز چون دیگران بى وفا و خائن است . آن گاه شخصى را از قبیله بنى مراد - به نام مرادى - به همراه چهار هزار نفر روانه نمود؛ و از او عهد و پیمان گرفت که به مسلمین خیانت نکند و او نیز قسم خورد که چون کوه ثابت و استوار باقى بماند. و چون لشکر آهنگ حرکت نمودند تا به سوى جبهه جنگ بروند، حضرت به آرامى فرمود: به او نیز اعتمادى نیست . و هنگامى که لشکر مُرادى به اءنبار رسید، معاویه دو مرتبه همان برنامه کِنِدى را براى مُرادى نیز اجرا کرد؛ و او هم فریب خورد و عهد و قسم خود را شکست و به لشکر معاویه پیوست . امام علیه السلام با شنیدن خبر خیانت مرادى ، به پا خواست و فرمود: باز هم مى گویم که شماها صداقت و وفا ندارید و عهدشکن هستید؛ و توجّه نمودید که چگونه مُرادى مانند کندى عهدشکنى و خیانت کرد. گفتند: یاابن رسول اللّه ! آن ها خیانت کردند، لیکن ما صادقانه با شما هستیم و آنچه دستور دهى ، به آن عمل مى کنیم . حضرت فرمود: پس مرحله اى دیگر شما را مى آزمایم تا حقیقت امر براى خودتان ثابت شود، وعده گاه من و شما در سرزمین نُخَیْله باشد، هر که میل دارد آن جا حضور یابد؛ با این که مى دانم شما مردمى بى وفا و عهدشکن هستید. پس هنگامى که حضرت وارد نخیله گردید و مدّت ده روز در آن جا اقامت گزید؛ ولى جز تعدادى اندک ، کسى به آن مکان نیامد، پس حضرت به کوفه مراجعت نمود و بر بالاى منبر رفت و فرمود: تعجّب مى کنم از گروهى بى دین و بى وفا؛ واى بر شما فریفتگان و خودفروشان ! بدانید که حکومت اسلامى بر بنى امیّه حرام است ، ولى چنانچه حکومت دست معاویه بیفتد؛ چون شماها را مخالف حکومتش بداند کمترین ترحّمى روا نمى دارد، بلکه با شدیدترین شکنجه ها آزارتان مى دهد و نابودتان مى کند. سپس عدّه بسیارى از مردم دنیاپرست و بى وفاى کوفه ، نامه هاى متعدّدى براى معاویه به این مضمون فرستادند: اگر مایل باشى ، حسن بن علىّ را دست گیر نموده و برایت مى فرستیم ؛ و چون رضایت و خوشنودى معاویه را آگاه شدند، بر محلّ سکونت و استراحت آن امام مظلوم سلام اللّه علیه حمله کردند؛ و به وسیله شمشیر جراحاتى بر بدن مقدّس آن حضرت وارد آوردند. بعد از این حادثه دلخراش ، حضرت به ناچار نامه اى براى معاویه به این مضمون نوشت : با این که از جدّم رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که مى فرمود: خلافت و حکومت بر خاندان بنى امیّه حرام است ، امّا با چنین وضعیّت و موقعیّتى که پیش آمده است ، به ناچار با شرایطى براى صلح آماده هستم ؛ و آن را بر این اوضاع ترجیح مى دهم .(23)


+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم بهمن 1389ساعت   توسط مهدی طاهری  |  آرشیو نظرات

نتیجه خوشحال کردن سگ

نتیجه خوشحال کردن سگ



روزى امام حسن مجتبى علیه السلام در یکى از باغستان هاى شهر مدینه قدم مى زد، که ناگاه چشمش به یک غلام سیاه چهره افتاد که نانى در دست دارد و یک لقمه خودش مى خورد و یک لقمه هم به سگى که کنارش بود مى داد تا آن که نان تمام شد.

حضرت با دیدن چنین صحنه اى ، به غلام خطاب کرد و فرمود: چرا نان را به سگ دادى و مقدارى از آن را براى خود ذخیره نکردى ؟

غلام به حضرت پاسخ داد: زیرا چشم هاى من از چشم هاى ملتمسانه سگ خجالت کشید و من حیا کردم او این که من نان بخورم و آن سگ گرسنه بماند.

امام حسن علیه السلام فرمود: ارباب تو کیست ؟

پاسخ گفت : مولاى من ابان بن عثمان است .

حضرت فرمود: این باغ مال چه کسى است ؟

غلام جواب داد: این باغ مال ارباب و مولایم مى باشد.

پس از آن حضرت اظهار داشت : تو را به خدا سوگند مى دهم که از جایت برنخیزى تا من باز گردم .

سپس حضرت حرکت نمود و به سمت ارباب غلام رفت ؛ و ضمن گفتگوهایى با اءبان بن عثمان ، غلام و همچنین باغ را از او خریدارى نمود؛ و سپس به جانب غلام بازگشت و به او فرمود: اى غلام ! من تو را از مولایت خریدم .

پس ناگاه غلام از جاى خود برخواست و محترمانه ایستاد.

سپس حضرت در ادامه سخنان خود اظهار نمود: این باغ را هم خریدارى کردم ؛ و هم اکنون تو را در راه خداوند متعال آزاد نموده ؛ و این باغ را نیز به تو بخشیدم .(22)


+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم بهمن 1389ساعت   توسط مهدی طاهری  |  آرشیو نظرات

تحقیق از آهو براى یافتن برادر

تحقیق از آهو براى یافتن برادر



محدّثین و مورّخین در بسیارى از کتاب هاى تاریخى آورده اند:

حضرت رسول به همراه علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه علیهما براى جنگ از شهر مدینه خارج شده بودند.

و در همان روزها، امام حسین سلام اللّه علیه - که کودکى خردسال بود - از منزل بیرون آمد و چون اندکى از منزل دور شد، یک نفر یهودى او را گرفت و در منزل خود مخفى کرد.

حضرت فاطمه زهراء علیها السلام به امام حسن علیه السلام خطاب کرد و فرمود: بلند شو، برو ببین برادرت کجا رفته است ، دلم آشوب گشته و بسیار ناراحت هستم .

امام مجتبى علیه السلام فرمان مادرش را اطاعت کرده و کوچه هاى مدینه را یکى پس از دیگرى گشت و برادر خود را نیافت ، از شهر مدینه بیرون رفت و به باغات و نخلستان ها سرى زد؛ و هر چه فریاد کشید و گفت : یا حسین ، برادرجان ، عزیزم تو کجائى ؛ خبرى از او نشد.

در همین لحظات متوجّه آهوئى شد که در حال حرکت بود، امام حسن علیه السلام آهو را صدا زد و فرمود: آیا برادرم حسین را در این حوالى ندیدى ؟

پس آهو به قدرت خدا و کرامت رسول اللّه صلوات اللّه علیه ؛ به سخن آمد و گفت : برادرت را صالح یهودى گرفته ؛ و او را در خانه خود مخفى و پنهان کرده است .

امام حسن مجتبى علیه السلام پس از شنیدن سخن آهو به سمت منزل آن یهودى آمد و اظهار نمود: یا برادرم ، حسین را آزاد کن و تحویل من ده و یا آن که به مادرم ، فاطمه زهراء مى گویم که شب هنگام سحر نفرین نماید و آن گاه هیچ یهودى روى زمین باقى نماند.

و نیز به پدرم ، علىّ بن ابى طالب علیه السلام مى گویم تا همه شماها را نیست و نابود گرداند؛ و به جدّم رسول اللّه صلوات اللّه علیه مى گویم : تا از خدا بخواهد که جان همه یهودیان را بگیرد.

صالح یهودى با شنیدن چنین سخنانى از آن کودک در تعجّب و تحیّر قرار گرفت و اصل و نسب وى را جویا شد.

طور مفصّل با ذکر نام پدر و مادر و جدّ خود، فضائلى چند نیز از ایشان بیان نمود؛ به طورى که قلب و فکر آن یهودى را روشن و به خود جلب کرد، سپس یهودى چشمانش پر از اشک گردید و درحالى که از بیان و فصاحت و بلاغت کودکى در آن سنّ و سال سخت حیرت زده و متعّجب شده بود، به او مى نگریست .

و پس از آن که خوب با خود اندیشید و محتواى بیانات حضرت مجتبى علیه السلام را با دقّت درک و هضم کرد، گفت : پیش از آن که برادرت را تحویل دهم ، مى خواهم مرا به آئین و احکام - سعادت بخش - اسلام آشنا گردانى تا توسّط شما اسلام را بپذیریم و به آن ایمان آورم .

معارف و احکام انسان ساز اسلام را به طور فشرده براى او بیان نمود؛ و صالح یهودى مسلمان شد و آن گاه حسین سلام اللّه علیه را تحویل برادرش داد و طبقى پر از سکّه هاى طلا ونقره بر سر آن دو برادر ریخت و سپس آن سکّه ها را براى سلامتى هردوى آن ها به عنوان صدقه بین فقراء و بیچارگان تقسیم کرد.

و بعد از آن که امام حسن علیه السلام برادر خود را تحویل گرفت وى را نزد مادر خویش آورد.

فرداى آن روز صالح به همراه هفتاد نفر از خویشان و دوستان خود به منزل آن حضرت آمدند و همگى مسلمان شدند.

و صالح ضمن عذرخواهى از جریان مخفى کردن حسین سلام اللّه علیه ، بسیار از وى تشکّر و قدردانى کرد که به وسیله بیانات شیواى معجزه آساى آن کودک ، اسلام آورده است .

همچنین صالح از حضرت رسول و امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیهما عذرخواهى کرد و اسلام خود را بر ایشان عرضه کرد و تقاضاى آمرزش و بخشش نمود.

سپس جبرئیل علیه السلام فرود آمد و به رسول خدا صلى الله علیه و آله إ علام کرد که چون صالح به وسیله امام حسن که فرزند امام و برادر امام است ، مسلمان شد وایمان آورد، خداوند او را مورد رحمت و مغفرت خود قرار داد.(21)


+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم بهمن 1389ساعت   توسط مهدی طاهری  |  آرشیو نظرات

حضور حقّ و باطل در کاخ پادشاه روم

حضور حقّ و باطل در کاخ پادشاه روم


هنگامى که جنگ و لشکرکشى بین امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام و معاویة بن ابوسفیان واقع شد، امام علىّ علیه السلام پیکى به سوى معاویه فرستاد که مردم را به قتل نرسانیم ، بیا من و تو با هم مبارزه کنیم هر که غالب شد حقّ با او باشد، ولیکن معاویه نپذیرفت . و در این میان عدّه اى براى پادشاه روم گزارش دادند که دو نفر براى یکدیگر لشکرکشى کرده اند و تصمیم جنگ و کشتار دارند، یکى از شام و دیگرى از کوفه است . پادشاه روم نامه اى جداگانه براى هر یک فرستاد که هر کدام یک نماینده عالم و حکیم از خانواده خود را نزد او بفرستد تا با استفاده از کتاب انجیل بگوید که حقّ با کدام طرف خواهد بود. پس معاویه فرزند خود، یزید را فرستاد و امام علىّ علیه السلام نیز فرزندش - حضرت مجتبى - را به سوى پادشاه روم فرستاد. ر تعظیم و تکریم کرد و دست او را بوسید، ولى موقعى که امام حسن مجتبى سلام اللّه علیه وارد شد اظهار داشت : الحمدللّه که من یهودى و نصرانى و مجوسى نیستم ؛ و خورشید و ماه و ستاره و بت و گاو نمى پرستم ، بلکه مسلمان و خداپرست مى باشم ؛ و تعظیم و ستایش تنها مخصوص خداوند متعال ، پروردگار جهانیان خواهد بود، و سپس در گوشه اى از مجلس نشست . و نماینده را مرخّص کرد و بعد از گذشت دقایقى یزید را به حضور فرا خواند؛ و دستور داد تا سیصد و سى صندوقچه آوردند که در هرکدام مجسّمه یکى از پیامبران الهى بود، سپس یکایک آن ها را گشود و هر مجسّمه اى را که به یزید نشان مى داد، مى گفت : او را نمى شناسم و جواب مثبتى نمى داد؛ و بعد از آن سئوالاتى پیرامون ارواح مؤ منین و کفّار مطرح کرد و یزید هیچ جوابى نمى دانست . ه السلام را به حضور خواند و اظهار داشت : بدین جهت اوّل یزید را فرا خواندم تا بداند که هیچ نمى داند؛ ولى مى دانم که تو دانا هستى ؛ چون در کتاب انجیل خوانده ام که محمّد صلى الله علیه و آله رسول خدا است و خلیفه اش علىّ بن ابى طالب علیه السلام خواهد بود؛ او پدر تو مى باشد. حضرت مجتبى علیه السلام فرمود: آنچه مى خواهى از کتاب انجیل ، تورات و قرآن سؤ ال کن تا ان شاء اللّه جواب گویم ؟ یکى پس از دیگرى به آن حضرت نشان داد و حضرت آن ها را با توضیح ، معرّفى مى نمود؛ و نیز مجسّمه هائى از فرعون و سلاطین گذشته را نشان وى داد و حضرت آن ها را با صفات و خصوصیّاتشان معرّفى مى کرد، تا آن که در نهایت مجسّمه اى را بیرون آورد که وقتى حضرت آن را دید گریان شد، پادشاه روم علّت گریه امام علیه السلام را جویا شد؟ رسول خدا صلى الله علیه و آله مى باشد؛ و آن گاه پاره اى از خصوصیّات اخلاقى و اجتماعى رسول اللّه صلى الله علیه و آله را بیان نمود؛ و از آن جمله فرمود: جدّم رسول خدا مردم را به کارهاى خوب دستور مى داد و از کارهاى زشت جلوگیرى مى نمود، همیشه انگشتر به دست راست مى کرد، و با همگان خوش صحبت و خوش برخورد بود. بعد از آن پادشاه روم هفت مسئله از حضرت مجتبى سلام اللّه علیه پرسید و حضرت تمامى آن ها را به طور مشروح پاسخ فرمود. و چون پادشاه پاسخ سؤ ال هاى خود را دریافت کرد خطاب به یزید کرد و گفت : کسى این سؤ ال ها را مى داند که یا پیغمبر خدا و یا خلیفه پیغمبر باشد؛ و یزید خاموش و سرافکنده نشسته بود. و پس از آن که مجلس خاتمه یافت جوائز و هدایاى ارزنده اى تقدیم امام حسن مجتبى علیه السلام کرد و سپس به هر یک از یزید و حضرت مجتبى نامه اى براى پدرانشان نوشت . و محتواى نامه براى معاویه چنین بود: اى معاویه ! کسى خلیفه پیغمبر مى باشد که به تمام علوم و فنون آگاه بوده و داراى کمالات و معارف الهى باشد. محتواى نامه براى امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام چنین بود: همانا حقیقت اءمر و خلافت پیامبر بایستى مخصوص شما باشد؛ و پس از شما دو فرزند شما از دیگران شایسته تر مى باشند؛ و هر که با شماها جنگ و ستیز و دشمنى نماید به لعنت و غضب پروردگار گرفتار خواهد شد.(20)


+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم بهمن 1389ساعت   توسط مهدی طاهری  |  آرشیو نظرات

مسائل حضرت خضر و جواب امام علیهم االسلا

مسائل حضرت خضر و جواب امام علیهماالسلام



حضرت جوادالا ئمّه صلوات اللّه علیهم حکایت فرماید:

روزى امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام به همراه فرزندش ، ابو محمّد حسن مجتبى ؛ و نیز سلمان فارسى وارد مسجد شدند و چون در گوشه اى نشستند مردم نزد ایشان اجتماع کرده ؛ و مردى خوش چهره بالباس هاى آراسته ، نیز در میان آنان حضور داشت .

پس او خطاب به امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام کرد و اظهار داشت : یا امیرالمؤ منین ! مى خواهم سه مسئله از شما سؤ ال نمایم ؟

حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: آنچه مى خواهى سؤ ال کن .

آن مرد گفت : اوّل این که انسان مى خوابد روحش کجا مى رود؟

دوّم آن که انسان چرا و چگونه فراموش مى کند؛ و یا متذکّر مى گردد؟

و سوّمین سؤ ال این است که به چه دلیل و علّتى فرزند شبیه به عمو، یا شبیه به دائى خود مى شود؟

امام علىّ علیه السلام به فرزند خود - حضرت مجتبى سلام اللّه علیه - اشاره کرد و فرمود: اى ابو محمّد! جواب مسائل این شخص را بیان نما.

ود: جواب اوّلین سؤ الت ، این است که چون خواب انسان را فرا گیرد، روح او در هوا بین زمین و آسمان در حال حرکت ، یا سکون مى باشد تا هنگامى که صاحبش حرکتى کند و بیدار شود؛ پس چنانچه خداى متعال اجازه فرماید روح به کالبد او باز مى گردد؛ وگرنه تا مدّت زمانى معیّن بین روح و جسد فاصله خواهد افتاد.

آورى و فراموشى ، که چگونه بر انسان عارض مى شود، بدان که قلب انسان همچون ظرفى سرپوشیده است ، پس اگر انسان بر فرستادن صلوات بر محمّد و آل محمّد مداومت نماید، دریچه قلب او باز و روشن مى شود و آنچه بخواهد در سینه اش آشکار و هویدا مى گردد، ولى چنانچه صلوات نفرستد و خوددارى کند، قلبش تاریک مى گردد و فکرش خاموش خواهد ماند.

و امّا جواب سوّمین سؤ ال که گفتى فرزند چگونه شبیه به عمو و یا شبیه به دائى خود مى شود، این است که اگر مرد هنگام زناشوئى و مجامعت ، با آرامش خاطر و بدون اضطراب عمل نماید و نطفه در رحم زن قرار گیرد، فرزند شبیه پدر یا مادر خود خواهد شد.

ولى چنانچه با اضطراب و تشویش زناشوئى و مجامعت انجام پذیرد، فرزند شبیه به عمو یا دائى مى گردد.

پس آن شخص اظهار نمود: من شهادت به یگانگى خداوند داده و مى دهم ، و شهادت بر بعثت و رسالت حضرت محمّد صلى الله علیه و آله داده و مى دهم و همچنین شهادت مى دهم که تو خلیفه و جانشین بر حقّ پیغمبر خدا خواهى بود.

و سپس نام مبارک یکایک ائمّه اطهار صلوات اللّه علهیم را بر زبان خود جارى ساخت ؛ و شهادت بر امامت و ولایت آن ها داد و بعد از آن خداحافظى کرد و از مسجد خارج شد.

آن گاه امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام به فرزند خود حضرت مجتبى سلام اللّه علیه فرمود: اى ابو محمّد! به دنبال آن مرد حرکت کن ؛ و برو ببین چه خواهد شد.

حضرت امام حسن مجتبى سلام اللّه علیه از پدر خود اطاعت کرد و به دنبال آن شخص رفت ؛ و پس از بازگشت چنین اظهار داشت : پدرجان ! مرد چون از مسجد خارج شد، ناگهان ناپدید گشت و او را ندیدم .

امام علىّ علیه السلام فرمود: آیا او را شناختى ؟

حضرت مجتبى سلام اللّه علیه اظهار درشت : شما بفرمائید، که چه کسى بود؟

آن گاه امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام فرمود: همانا او حضرت خضر پیغمبر صلى الله علیه و آله بود.(19)


+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم بهمن 1389ساعت   توسط مهدی طاهری  |  آرشیو نظرات

لیست اسامى شیعه

لیست اسامى شیعه


حذیفه یمانى حکایت کند:

روزى معاویه ، امام حسن مجتبى صلوات اللّه و سلامه علیه را نزد خود احضار کرد؛ و چون حضرت از مجلس معاویه مرخّص گردید، رهسپار مدینه شد و من نیز همراه آن حضرت بودم .

در مسیر راه ، شترى جلوتر از ما حرکت مى کرد؛ و حضرت بیش از هر چیز متوجّه و مواظب آن شتر بود و براى بارى که بر پشت آن شتر حمل مى شد اهمیّت بسیارى قائل بود.

عرض کردم : یاابن رسول اللّه ! چرا براى بار این شتر اهمیّت زیادى قائل هستید، مگر در آن ها چیست ؟

حضرت فرمود: داخل آن ها دفترى وجود دارد، که لیست اسامى تمام شیعیان و دوستان ما - اهل بیت عصمت و طهارت - در آن ثبت شده و موجود مى باشد.

به ایشان گفتم : فدایت گردم ، ممکن است آن را به من نشان دهى ، تا ببینم آیا اسم من نیز در آن لیست هست یا خیر؟

امام علیه السلام فرمود: فردا صبح اوّل وقت مانعى ندارد.

پس هنگامى که صبح شد و من چون سواد نداشتم ، به همراه برادر زاده ام - که او نیز همراه کاروان و اهل خواندن و نوشتن بود - دو نفرى نزد حضرت آمدیم .

امام مجتبى علیه السلام فرمود: براى چه در این موقع آمده اید؟

عرض کردم : براى وعده اى که دیروز عنایت نمودى .

فرمود: این کیست ، که او را همراه خود آورده اى ؟

گفتم : او برادر زاده ام مى باشد.

امام علیه السلام بعد از آن دستور داد: بنشینید؛ و سپس به یکى از غلامان خود فرمود: آن دفترى که لیست اسامى شیعیان و دوستان ما در آن ثبت شده است ، بیاور.

همین که آن دفتر را آورد و برادر زاده ام مقدارى از آن را مطالعه و نگاه کرد، گفت : این نام خودم مى باشد که نوشته است .

گفتم : نام مرا پیدا کن ؛ و او دفتر را ورق زد و چند سطرى از آن راخواند و آن گاه گفت : این هم نام تو.

و من بسیار خوشحال و شادمان شدم .

حذیفه در پایان افزود: برادر زاده ام در رکاب امام حسین علیه السلام شرکت کرد و به درجه رفیع شهادت نایل آمد.(18)


+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم بهمن 1389ساعت   توسط مهدی طاهری  |  آرشیو نظرات

توجیه جابر با رجعت پیامبر صلى الله علیه و آله

توجیه جابر با رجعت پیامبر صلى الله علیه و آله



جابر بن عبداللّه انصارى - آن پیرمرد صحابى که سلام رسول خدا صلى الله علیه و آله را به پنجمین امام ، حضرت باقرالعلوم رسانید - حکایت نماید:

سوگند به حقّانیّت خداوند و حقّانیّت رسول اللّه ! جریانى بسیار عجیب از امام حسن صلوات اللّه علیه دیده ام ، که بسیار مهمّ و قابل توجّه است .

گفت : بعد از آن که بین آن حضرت و معاویه آن قضایاى مشهور واقع شد؛ و در نهایت بین آن دو، صلح گردید، و بر من بسیار سخت و گران آمد؛ و همه اصحاب واطرافیان آن حضرت نیز از این امر ناراحت و سرگردان بودند، تا آن که روزى به خدمت حضرتش وارد شدم ، آن بزرگوار فرمود:

اى جابر! از من دلگیر و افسرده خاطر مباش و هرگز فرموده جدّم ، رسول اللّه صلى الله علیه و آله را از یاد مبر، که فرمود: فرزندم حسن سیّد جوانان اهل بهشت است ؛ و خداوند به وسیله او بین دو گروه عظیم از مسلمان ها صلح ایجاد نماید.

جابر گوید: این توجیه ، آرام بخشِ دردهایم نگردید و با خود گفتم : منظور پیغمبر خدا صلوات اللّه علیه این مورد نبوده است ؛ چون این حرکت سبب هلاکت مؤ منین خواهد شد.

در همین لحظه امام حسن مجتبى علیه السلام دست خود را بر سینه من نهاد؛ و فرمود هنوز مشکوک هستى ؟

گفتم : بلى ، فرمود: آیا دوست دارى رسول اللّه صلى الله علیه و آله را شاهد بگیرم تا مطالبى را از وى بشنوى ؟

جابر گوید: از پیشنهاد حضرت ، بسیار تعجّب کردم که ناگاه متوجّه شدم ، زمین شکافته شد و از درون آن رسول خدا به همراه علىّ بن ابى طالب و جعفر و حمزه صلوات اللّه علیهم ، خارج شدند و من مبهوت و متحیّر، به آن ها خیره شدم .

امام حسن مجتبى علیه السلام اظهار داشت : یا رسول اللّه ! جابر نسبت به طرز عملکرد و برخورد من با معاویه مشکوک شده است ؛ و تو خود از قلب او آگاه ترى .

در این هنگام پیغمبر خدا صلوات اللّه علیه لب به سخن گشود و فرمود: اى جابر! مؤ من نخواهى بود، مگر آن که تسلیم ائمّه خود باشى و افکار و نظریّات شخصى خود را کنار گذارى 

و سپس افزود: اى جابر! آنچه فرزندم حسن انجام داد، تسلیم آن باش و بدان که عملکرد و کارهاى او بر حقّ است ؛ و او با این کار مؤ منین را زنده کرد؛ و بدان آنچه را که او انجام داد از طرف من و از طرف خداوند متعال بوده است .

عرض کردم : یا رسول اللّه ! من تسلیم امر شما شدم ، بعد از آن مشاهده کردم که به سمت آسمان بالا رفتند و دیدم که آسمان شکافته شد و آنان درون آن وارد گشتند.(17)


+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم بهمن 1389ساعت   توسط مهدی طاهری  |  آرشیو نظرات

سبطى در آغوش جبرئیل علیه السلام

سبطى در آغوش جبرئیل علیه السلام



عبداللّه بن عبّاس - پسر عموى پیغمبر اسلام و امام علىّ صلوات اللّه و سلامه علیهما - حکایت نماید:

روزى در محضر رسول اللّه صلى الله علیه و آله نشسته بودیم ، که حضرت فاطمه زهراء علیها السلام با حالت گریه وارد شد.

رسول خدا صلوات اللّه علیه فرمود: دخترم ! چرا گریان هستى ؟

اظهار داشت : اى پدرجان ! امروز حسن و حسین - سلام اللّه علیهما - از منزل خارج شده اند؛ و تاکنون برنگشته اند و هر کجا به دنبالشان گشتم آن ها را نیافتم .

سپس افزود: و شوهرم علىّ علیه السلام هم ، مدّت پنج روز است که جهت کشاورزى از منزل خارج شده و هنوز نیامده است .

در این بین حضرت رسول صلى الله علیه و آله خطاب به اصحاب کرد - که در جمع ایشان ابوبکر و سلمان فارسى و ابوذر حضور داشتند - و فرمود: حرکت کنید و ببینید نوران چشمم کجا رفته اند، آن ها را بیابید و نزد من بیاورید.

حدود هفتاد نفر جهت یافتن آن دو عزیز بسیج شدند؛ ولیکن همگى پس از گذشت ساعتى آمدند و گفتند: آن ها را نیافتیم .

حضرت رسول صلوات اللّه علیه بسیار غمگین و افسرده خاطر شد، پس جلوى مسجد آمد و دست به دعا بلند نمود و اظهار داشت : خدایا! تو را به حقّ ابراهیم و به حقّ آدم ، نور چشمانم و میوه هاى قلب مرا در هر کجا هستند از گزند هر آفتى سالم نگه دار، یا ارحم الرّاحمین !

و چون دعاى حضرت پایان یافت ، جبرئیل امین علیه السلام فرود آمد و گفت : یا رسول اللّه ! ناراحت مباش ، حسن و حسین در دنیا و آخرت سالم و گرامى مى باشند؛ و خداوند ملکى را ماءمور نموده تا محافظ آن ها باشد؛ و درحال حاضر در قلعه بنى نجّار در صحّت و سالم آرمیده اند.

له ، با شنیدن این خبر شادمان و خوشحال گردید و آن گاه به همراه جبرئیل و میکائیل و عدّه اى از اصحاب به طرف حظیره و قلعه بنى نجّار حرکت کردند، وقتى وارد آن قلعه شدند؛ دیدند حسن ، برادرش حسین را در آغوش گرفته و هر دو دست در گردن هم کرده و به آرامى خوابیده اند.

پس حضرت دو زانو کنار آن عزیزان نشست و مشغول بوسیدن آن ها شد تا آن که هر دو بیدار شدند.

بعد از آن حضرت رسول ، حسین را و جبرئیل ، حسن را - که سلام و صلوات خدا بر آنان باد - در آغوش گرفته و از قلعه خارج شدند.

و سپس پیغمبر فرمود: هر که حسن و حسین را دشمن دارد، اهل آتش جهنّم خواهد بود؛ و هر که دوستدار آن ها باشد و آن ها را عزیز و گرامى دارد، اهل بهشت خواهد بود.(16)


+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم بهمن 1389ساعت   توسط مهدی طاهری  |  آرشیو نظرات

پاسخ کودک در کلاس ، از علوم مختلف

پاسخ کودک در کلاس ، از علوم مختلف



حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم در ضمن بیانى مفصّل حکایت فرماید:

روزى یک نفر عرب بادیه نشین به قصد حجّ خانه خدا حرکت کرد و در حال احرام چند تخم کبوتر از لانه کبوتران برداشت ؛ و آن ها را شکست و خورد، سپس متوجّه شد که در حال احرام نباید چنین مى کرد.

و چون به مدینه بازگشت از مردم سؤ ال نمود خلیفه رسول اللّه صلى الله علیه و آله کیست ؟ و منزلش کجاست ؟

او را نزد ابوبکر بردند و او پاسخ آن را مسئله را ندانست .

و بالا خره در نهایت اءعرابى را نزد امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام آوردند و حضرت پس از مذاکراتى اظهار نمود: آنچه سؤ ال دارى از آن کودکى که در کلاس نزد معلم نشسته است بپرس که او جواب کافى را به تو خواهد داد.

اءعرابى گفت : (إ نّا للّه و إ نّا إ لیه راجعون )، پیغمبر خدا رحلت کرد و دین بازیچه افراد قرار گرفت و اطرافیان او مرتدّ شده اند.

حضرت امیر علیه السلام فرمود: خیر، چنین نیست و افکار بیهوده در خود راه مده ؛ و از این کودک آنچه مى خواهى سؤ ال کن تا تو را آگاه نماید.

وقتى اءعرابى متوجّه کودک - یعنى ؛ حضرت ابو محمّد حسن مجتبى علیه السلام - شد دید قلمى به دست گرفته و مشغول خطّ کشیدن روى کاغذ مى باشد؛ و معلّم او را تشویق و تحسین نموده و به او آفرین مى گوید.

اعرابى خطاب به معلّم کرد و گفت : اى معلّم ! اینقدر او را تعریف و تمجید و تحسین مى کنى ، که گویا تو شاگردى و کودک ، استاد تو است !؟

اشخاصى که در آن جلسه حضور داشتند خنده اى کردند و گفتند: اى أ عرابى ! تو سؤ ال خود را بیان کن و پراکنده گوئى مکن .

اءعرابى گفت : اى حسن ، فدایت گردم ! من از منزل به قصد حجّ خارج شدم ؛ و پس از آن که احرام بستم ، به لانه کبوتران برخورد کردم ؛ و تخم آن ها را برداشته و نیمرو کردم و خوردم و این خلاف را از روى عمد و فراموشى مسئله انجام دادم .

حضرت مجتبى علیه السلام فرمود: اى اءعرابى ! کار تو عمدى نبود و در سؤ ال خود اشتباه کردى .

أ عرابى گفت : بلى ، درست گفتى و من از روى نسیان و فراموشى چنین کردم ، اکنون باید چه کنم .

طّ کشى روى کاغذ بود فرمود: به تعداد تخم کبوتران که مصرف کرده اى ، باید شتر جوان مادّه تهیّه کنى ؛ و سپس آن ها با شتر نر، جفت گیرى کنند؛ و براى سال آینده هر تعداد بچّه شترى که به دنیا آمد، آن ها را هدیه کعبه الهى قرار دهى و قربانى کنى تا کفّاره آن گناه باشد.

اءعرابى گفت : این کودک دریائى از معارف و علوم الهى است ؛ و اگر مجاز باشم خواهم گفت که تو خلیفه رسول اللّه باید باشى .

آن گاه حضرت مجتبى سلام اللّه علیه فرمود: من فرزند خلف رسول خدا هستم ؛ و پدرم امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام خلیفه بر حقّ وى خواهد بود.

أ عرابى گفت : پس ابوبکر چکاره است ؟

فرمود: از مردم سؤ ال کن که او چکاره است .

در همین لحظه صداى تکبیر مردم بلند شد و حضرت امیر علیه السلام فرمود: شکر و سپاس خداوندى را که در فرزندم علم و حکمتى را قرار داد که براى حضرت داود و سلیمان علیهماالسلام قرار داده بود.(15)


+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم بهمن 1389ساعت   توسط مهدی طاهری  |  آرشیو نظرات

روش ارشاد و هدایت

روش ارشاد و هدایت



روزى امام حسن مجتبى صلوات اللّه علیه به همراه برادرش ، حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السلام از محلّى عبور مى کردند، پیرمردى را دیدند که وضو مى گرفت ؛ ولى وضویش را صحیح انجام نمى داد.

وقتى کنار پیرمرد آمدند، امام حسن علیه السلام خطاب به برادرش کرد و اظهار داشت : تو خوب وضو نمى گیرى ؛ و او هم به برادرش گفت : تو خود هم نمى توانى خوب انجام دهى ، (البتّه این یک نزاع مصلحتى و ظاهرى بود، براى آگاه ساختن پیرمرد).

و سپس هردو پیرمرد را مخاطب قرار دادند و گفتند: اى پیرمرد! تو بیا و وضوى ما را تماشا کن ؛ و قضاوت نما که وضوى کدام یک از ما دو نفر صحیح و درست مى باشد.

و هر دو مشغول گرفتنِ وضو شدند، هنگامى که وضویشان پایان یافت ، اظهار داشتند: اى پیرمرد! اکنون بگو وضوى کدام یک از ما دو نفر بهتر و صحیح تر بود؟

پیرمرد گفت : عزیزانم ! هر دو نفر شما وضویتان خوب و صحیح است ، ولى من نادان و جاهل مى باشم ؛ و نمى توانم درست وضو بگیرم ، ولیکن الا ن از شما یاد گرفتم ؛ و توسّط شما هدایت و ارشاد شدم .(12)

همچنین امام صادق صلوات اللّه فرمود:

روزى حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام وارد مستراح شد و تکّه نانى را در آن جا مشاهده نمود، آن را از روى زمین برداشت ؛ و آن را خوب تمیز کرد و سپس تحویل غلام خود داد و فرمود: این نعمت الهى را نگهدار تا موقعى که بیرون آمدم آن را به من بازگردان .(13)

هنگامى که حضرت خارج شد، از غلام تکّه نان را درخواست کرد؟

غلام اظهار داشت : آن را خوردم ، حضرت فرمود: تو در راه خدا آزاد شدى ، غلام سؤ ال کرد: علّت آزادى من چیست ؟

ء علیها السلام - شنیدم ؛ و او از پدرش - رسول خدا صلى الله علیه و آله - حکایت فرمود: هرکس تکّه نانى را در بین راه پیدا کند و آن را بردارد و تمیز نماید و بخورد، آن تکّه نان ، در شکمش قرار نمى گیرد مگر آن که خداوند متعال او را از آتش جهنّم آزاد مى گرداند.

و سپس افزود: چطور من شخصى را که خداوند آزادش مى نماید، خادم خود قرار دهم ، تو آزاد هستى .(14)


+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم بهمن 1389ساعت   توسط مهدی طاهری  |  آرشیو نظرات

راهنمایى طفل چهار ماهه

راهنمایى طفل چهار ماهه



روزى ابوسفیان وارد شهر مدینه شد تا آن که با رسول خدا صلى الله علیه و آله ملاقات کند و با حضرت تجدید عهد و میثاق نماید؛ وقتى اجازه ورود خواست ، حضرت رسول او را نپذیرفت .

پس ابوسفیان نزد امام علىّ علیه السلام آمد و از وى تقاضا کرد تا واسطه شود و رسول اللّه صلوات اللّه علیه او را بپذیرد.

امام امیرالمؤ منین علیه السلام اظهار داشت : پیامبر خدا هر تصمیمى که گرفته باشد از تصمیم خود باز نمى گردد.

در همان موقع امام حسن مجتبى علیه السلام که در سنین چهار ماهگى بود و در آن مجلس نیز حضور داشت ، با همان حالت کودکانه جلو آمد و یک دست خود را روى بینى ابوسفیان و یک دست دیگرش بر ریش او گذارد و سپس فرمود: اى پسر سخر! بگو: (لا إ له إ لاّ اللّه ، محمّد رسول اللّه ) تا آن که نزد جدّم - رسول خدا صلى الله علیه و آله - تو را شفاعت کنم و آن بزرگوار تو را بپذیرد.

ابوسفیان از دیدن چنین جریانى متحیّر شد و ساکت ماند.

مشاهده چنین صحنه اى شگفت آور، اظهار نمود: ستایش خداوندى را که در ذرّیه محمّد صلى الله علیه و آله طفلى همانند یحیى بن زکریّا علیه السلام قرار داد، که در طفولیّت این چنین حکیم و سخنور باشد و افراد را راهنمائى و به سوى سعادت و خوشبختى هدایت نماید()

همچنین آورده اند:

یکى از اصحاب پیامبر عظیم القدر اسلام صلى الله علیه و آله - به نام یَعْلى - حکایت کند:

روزى آن حضرت را به میهمانى دعوت کرده بودند، من نیز همراه آن حضرت به راه افتادم .

در بین راه ، امام حسن علیه السلام را مشاهده کردیم که مشغول بازى با دیگر بچّه ها است ، پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله با سرعت به سوى فرزندش ، حسن مجتبى علیه السلام رفت و خواست او را در آغوش گیرد که گریخت و به سمتى دیگر رفت .

حضرت رسول صلوات اللّه علیه نیز مى خندید و به دنبالش از سمتى به سمت دیگر مى رفت ، تا آن که سرانجام وى را در آغوش گرم خود گرفت و به سینه چسبانید و بوسیدش ؛ سپس دستى بر سر و صورت او کشید و فرمود:

حسن پاره تن من است و من نیز از او هستم ؛ و خداوند دوست دارد هر که او را دوست بدارد.(11)


+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم بهمن 1389ساعت   توسط مهدی طاهری  |  آرشیو نظرات

مراسم نامگذارى و بیمه ساختن نوزاد

مراسم نامگذارى و بیمه ساختن نوزاد


امام سجّاد زین العابدین علیه السلام مى فرماید:

چون حضرت فاطمه زهراء علیها السلام اوّلین نوزاد خود را به دنیا آورد، از همسرش امام علىّ علیه السلام درخواست نمود تا نامى مناسب براى نوزادشان انتخاب نماید.

امام علىّ علیه السلام فرمود: من در این امر هرگز بر رسول خدا صلى الله علیه و آله سبقت نخواهم گرفت .

هنگامى که حضرت رسول صلى الله علیه و آله وارد منزل شد، قنداقه نوزاد را که در پارچه اى زردرنگ پیچیده شده بود، تحویل حضرتش دادند.

همین که چشم رسول خدا صلى الله علیه و آله به قنداقه نوزاد افتاد، فرمود: مگر نگفته ام نوزاد را در پارچه زرد نپیچید؛ و سپس پارچه زرد را باز نمود و نوزاد را در پارچه اى سفید قرار داد.

بعد از آن خطاب به پدر نوزاد - امام علىّ علیه السلام - کرد، و فرمود: آیا اسمى برایش تعیین کرده اید؟

حضرت علىّ علیه السلام اظهار داشت : یا رسول اللّه ! ما بر شما سبقت نخواهیم گرفت ، و حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود: و من نیز بر پروردگارم سبقت نمى گیرم .

در همین بین خداوند متعال توسّط جبرئیل علیه السلام وحى فرستاد: اى محمّد! چون علىّ بن ابى طالب براى تو همانند هارون براى موسى است ؛ پس اسم این نوزاد را همنام فرزند هارون قرار ده .

حضرت رسول صلى الله علیه و آله پرسید: فرزند هارون چه نام داشته است ؟

جبرئیل علیه السلام پاسخ داد : شُبَّر.

حضرت رسول اظهار داشت : زبان من عربى است و زبان هارون عِبْرى بوده است ، جبرئیل پاسخ داد، نام او را حسن بگذارید.

و آن گاه رسول خدا صلى الله علیه و آله در گوش راست نوزاد اذان ؛ و در گوش چپ اقامه گفت و سپس فرمود: خداوندا! این نوزاد را از تمام آفات و شرور شیطان رجیم در پناه تو قرار مى دهم (8).

و بعداز آن دستور داد: تا براى سلامتى و بیمه شدن نوزاد از بلاها و حوادث ، گوسفندى برایش عقیقه کنند؛ و در بین بیچارگان و فقراء تقسیم نمایند.

و همچنین امر فرمود تا موهاى سر نوزاد را تراشیده و هم وزن آن نقره تهیّه کنند و به عنوان صدقه به تهى دستان دهند(9).

+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم بهمن 1389ساعت   توسط مهدی طاهری  |  آرشیو نظرات

خلاصه حالات چهارمین معصوم ، دوّمین اختر امامت

خلاصه حالات چهارمین معصوم ، دوّمین اختر امامت


آن حضرت روز سه شنبه یا پنج شنبه ، پانزدهم ماه مبارک رمضان ، سال سوّم هجرى (2) در شهر مدینه منوّره دیده به جهان گشود.

نام : (حسن )(3)؛ و در تورات (شُبّر) ودر انجیل (طاب ) مى باشد.

صَلوات اللّهِ عَلَیْه ، یَومَ وُلِدَ وَیَوْم اسْتُشْهِدَ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیّا.

کنیه : ابو محمّد.

لقب : مجتبى ، طیّب ، سیّد، ولىّ، تقىّ، حجّت ، سبط، قائم ، وزیر، اءمین و ... .

نقش انگشتر: (الْعِزَّةُ لِلّهِ).

دربان : دو نفر افتخار دربانى و پیش خدمتى حضرت را کسب کردند، که یکى به نام سفینه - غلام رسول اللّه صلى الله علیه و آله ، و دیگرى به نام قیس بن عبد الرّحمن بوده است .

حضرت در حالى به دنیا آمد که مادرش ، حضرت فاطمه زهراء علیها السلام دوازده ساله بود(4)

و در هفتمین روز ولادت این نوزاد عزیز پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله دو گوسفند عقیقه نمود، و سپس موى سرش را تراشید و هم وزن آن نقره به فقیر صدقه داد.

امام حسن مجتبى علیه السلام 25 مرتبه پیاده براى انجام مراسم حجّ و زیارت خانه خدا، به مکّه معظّمه رفت .

و در طىّ دو مرحله ، حضرت تمامى ثروت و اموال خود را بین فقراء و تهى دستان تقسیم نمود.

مدّت امامت : اوّلین روز امامت آن حضرت ، مصادف با جمعه 21 ماه مبارک رمضان ، سال چهلم هجرى (5) بوده است ؛ که مردم با آن بزرگوار بیعت کردند و حدود 10 سال امامتش به طول انجامید.

حضرت در تمام دوران عمر پربرکت خویش مبارزات مختلفى بر علیه کفر و ظلم و بیدادگرى داشته است .

گوناگونى در برابر دستگاه حاکمه بنى امیّه به سرکردگى معاویه داشت ؛ ولیکن بیشتر دوستان و اصحاب دنیاپرست ، به آن حضرت خیانت کرده و با ایشان برخورد منافقانه داشتند؛ و در نهایتِ اءمر، چون امام علیه السلام تنها ماند؛ و از طرفى ، هسته مرکزى اسلام در معرض خطر قرار داشت ، ناچار اقدام به صلح با معاویه نمود.

و طبق آنچه که مورّخین و محدّثین گفته اند: حدود شش ماه و اءنْدى پس از امامت آن بزرگوار، بین حضرت و معاویه صلح نامه اى به نفع اسلام و مسلمین امضاء گردید.

مر: آن حضرت حدود هشت سال در حیات جدّ گرامیش ، و حدود هشت سال و اندى هم زمان با مادر ارجمندش ، و 37 سال نیز در کنار پدر بزرگوارش زندگى نمود، و سپس قریب 10 سال امامت و رهبریّت اسلام و مسلمان ها را بر عهده داشت ؛ و در مجموع مدّت عمر پربرکت آن امام مظلوم را، بین 47 تا 50 سال گفته اند.

شهادت : حضرت امام حسن مجتبى صلوات اللّه علیه ، توسّط همسرش - جُعده دختر أ شعث بن قیس کندى - به دستور و تزویر معاویه مسموم گردید.

و چهل روز پس از آن - یعنى ؛ روز پنج شنبه ، 28 ماه صفر؛ ما بین سال 50 تا 53 هجرى - به فیض شهادت نایل گشت .

امام حسن مجتبى علیه السلام در آخرین لحظات عمر گران مایه خویش به برادرش ، امام حسین علیه السلام اظهار داشت : مبادا در تشییع و تدفین جنازه ام خونى بر زمین ریخته شود.

مام مظلوم را کنار جدّ بزرگوارش ، رسول خدا صلى الله علیه و آله دفن کنند، عدّه اى به سرکردگى عایشه ، مسلّحانه هجوم آوردند و از ورود جنازه مطهّر به محوّطه حرم حضرت رسول صلى الله علیه و آله جلوگیرى نموده ؛ و آن گاه جنازه و تشییع کنندگان را تیرباران کردند.

بر اساس وصیّتى که حضرت فرموده بود: خونى در تشییع جنازه ام ریخته نشود، به ناچار پیکر مقدّس آن امام مظلوم را که چندین تیر به آن اصابت کرده بود - به سمت قبرستان بقیع حرکت داده و در آنجا دفن نمودند.

تعداد فرزندان : مرحوم سیّد محسن اءمین تعداد پانزده دختر و هشت پسر براى امام حسن مجتبى علیه السلام بیان نموده است ، گرچه بعضى از محدّثین تمامى فرزندان آن حضرت را جمعا پانزده دختر و پسر گفته اند.

نماز حضرت : دو رکعت است ، در هر رکعت پس از قرائت سوره حمد، بیست و پنج مرتبه سوره توحید خوانده مى شود(6).

و بعد از سلام نماز، تسبیحات حضرت زهراء علیها السلام گفته مى شود؛ و پس از آن ، خواسته ها و حوایج مشروعه خود را از درگاه خداوند متعال در خواست نماید که ان شاء اللّه برآورده خواهد شد.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۹
amir jen1

نظرات  (۱)

سلام علیکم.
شهادت وارث کربلا تسلیت..
ممنون از حضورتون.
التماس دعا
پاسخ:
سلام.
ممنون از حضور گرمتون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">